پارت ۶

kimiya kimiya kimiya · 1403/01/24 16:00 · خواندن 1 دقیقه

ادامه مطلب

که یهو

ادرین:دکتر نزاشت برم داخل و من ازش پرسیدم چرا

دکتر:اقا شما چه کاره ی ایشون هستین؟ 

ادرین:من نامزدشم!

دکتر:اوکی برین

مرینت:خیلی عجیب بود بعد از چند دقیقه تازه همه چی یادم اومد و زدم زیر گریه که یهو ادرین اومد داخل و محکم بغلم کرد

ادرین:رفتم داخل دیدم مرینت گریه میکنه یکم اروم شد و رفتم کار های مرخصیش رو انجام دادم

فیلیکس:رفته بودم بیرون وقتی رسیدم انبار دیدم همه ی نگهبا نا بیهوشن سریع رفتم تو انبار دیدم بعله مرینت نیست و یهو یک اربده عی زدم 

 

 

 

تمام شد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نیا پایین دیگه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شوخی کردم😂تموم نشده

(نویسنده:داداش گرامی یکم اروم تر کل محله رفت تو هوا)

ادرین:مرینت رو اوردم خونه ی خودم که ازش مراقبت کنم

چند روز بعد

ادرین:حال مرینت خیلی خوب بود اما امروز یک طوری شده بود....

پارت بعد ۳ لایک پر شه لطفا